24.11.11













گزيده يي از اشعار " فريدريكه مايوركا " شاعره ي طبيعت رو به زوال
برگردان : رامين رحيمي
*
اگر مي توانستيم جهان امروز و هرچه در آن هست را به گونه يي ديگر مخاطب قرار
مي داديم كه تجربه يي فرا تر از ادبيات خلق كند ، بازهم ادبيات خلق مي شد
*
فريدريكه مايوركا
*
امروزه هيچ شاعري در اتريش، رتبه ادبي را كه مايوركا در درطول حياتش كسب كرد، بدست نياورده است
در موردمايوركا به قدري نوشته شده كه نوشتن با عنوان مطالب تازه يي در مورد وي در سال هاي اخير براي
. منتقدين به سختي در اتريش امكان پذيراست
*
جايگاه وي با نوشته هايش كه به بيان روايت نفس مي پردازد، احاطه شده . او نه تنها شاعر و نويسنده يي توانمند
است بلكه به هنرهاي تجسمي علاقه بخصوصي دارد. در اكثرآثارواشعار وي، طبيعت نقش مهم و تاثير گذاري را
.ايفا مي كند. همچنين دراشعارش وسعت زندگي و شخصيت پنهاني آدمي را چون يك انقلابي احساس، بازگو مي كند
او نه فقط به دليلي ذاتي، جهاني فكرمي كند بلكه با اشعار ساده اش درس هايي را از حوادث روزمره زندگي به مخاطبين
آثارش مي دهد. كه هنوزهم همچون.شخصيت ادبي اش معتبرو پا برجا هستند.اشعارش به واسطه پاياني خاتمه نيافته
با پرسش هايي بي پاسخ در ذهن باقي ميماندمنسوب كردن آثار مايوركا به يك زمينه ادبي معّين ، كاري محال است
اوعضو برجسته انجمن اشتات پارك گراس واكادمي زبان و شعر آلماني دارمشتات - انجمن نويسندگان گراتس- انجمن
هنرمندان بين المللي- عضو اكادمي هنر برلين.از معروف ترين و بياد ماندني آثارش مي توان از " قلبم ، اتاقم
.نامم ( 1988 )"ورق هاي آداي و ارش ( 199 ) نام برد
*
،از خانه بيرون مي روي
.گرفتاردر غباري نامرئ
،چونان شبحي نا آرام در مه
،آنجا كه هيچ كس
درك نمي كند
نمي شناسدت
.و تو رنج برده يي

،ازخانه بيرون مي روي
جايي كه هيچ كس
به شراكت تو و گناه
.پي نخواهد برد
باور آورده يي بسيار
به آنچه اهريمنت مي بيند؟
.بيانديش لحظه يي را


مدتي بيرون رو
از شهر، خياباني باريك
و آن ميدان كه با دستپاچگي
.تمامي شهر را بهم متصل كرده

هر مكان تو را باران گيرد
هرگز شسته نمي شوي
.تطهير نخواهي شد
اين قرن - اين قرن جديد
اين شهر - اين محيط
تو را به زير مي كشد - به سقوط مي كشد
.خودت باش ، ساعتي را
.خواهش مي كنم، دوام بياور

،به طبيعت بگريز
كه عاطفه مدهوش تو را
.با سخاوتش بيدار خواهد كرد
همين جا بمان
.در همين دشت
زبر باران بمان
،رهنمون مي كند
.آدم مي كند تو را
ودر صداقتي ژرف آلود
روحي پليد و ناخوانده
.از درون تن ات شسته خواهد شد

.طاقت بياور
،غنوده بر گل ولاي
.آرام بگير و ساكت باش

پاهايت مي لرزد؟
مي خواهي بدوي ؟
افكارت دچار نقص شده ؟

.پس، بمان
،اگر اين زمان بگذرد
.هرگز فرصتي ديگر نخواهي داشت
،كه فردا صبح
بادي سمج از دل كوه وزيدن خواهد گرفت
و باران منجي را
.به يغماي ابدي خواهد برد

،غنوده به زير باران
.آرام بگير و ساكت باش
ورنه بازگرد به شهر
ملول ، عاصي
. و آتشي روشن كن به زير مرگت
>