02.11.06

گزيده‌يي از اشعار " كريستيان ديف " شاعر فرانسوي
برگردان : رامين رحيمي
*
كريستيان ديف " متولد 1921. فارغ التحصيل رشته حقوق در پاريس..كريستيان ديف به حق شاعري يگانه "
و كشف ناشدني ست. آثار ديف نوعي مكاشفه است ، كه در هربار خواندن راه جديدي را مي گشايد و باز خود
را در پرده‌ی تازه ‌يي از راز و رمز مي‌پيچد. وي با مجموعه يي از شعرها و شعر پاره‌ها به بيان حديث بي پناهي
اين جهان مي‌پردازد. اين ناخرسندي از زندگي به صورت افسردگي ، پارانوا ، قبل از آن كه نوشتن را بطورجدي
. در او آغاز كند، در سال 1960 به خود كشي مبدّل شد
*
در زمان حيات ، هرگز درعرصه ادبيات فرانسه، آن طور كه بايد وشايد، چهره نشد. بعد از مرگش به مدت20 سال
آثار و افكار و دست نوشته‌هايش ناشناخته باقيماند. سرانجام در دسامبر 1980 مجموعه آثارش در قالب يك كتاب
منتشر شد. كريستيان ديف در اواخر زندگي در انزوايي خود خواسته بسر مي‌برد. اين انزواهرچه بوده ، شايد از
پيامد اتفاق‌هاي بيروني نشات گرفته ، و اضطراب از خاطرات و تجارب آسيب زاي مختلف ، تصاويري از رخداد
هاي مهم دوران زندگاني اش همچون وقوع جنگ جهاني دوم و خاطرات تلخ آن دوران.در اكثر اشعار بر جا مانده
از او ، آدمي را به وجود يك جهان ناشناس و واقعي آگاه مي كند. جهاني كه در آن براي هر انسان، همزاد راستين
.بكر و به دور از گناه وجود دارد
*
*
!آه مارگريتا
در صبحگاهي روشن به سوي ت مي آيم
اكنون مرا با تو، آخرت ديگري ست
در جهاني ديگر همديگر را باز خواهيم يافت ؛
آنجا كه هرگز گداي زندگي نيستم ؛
( ابد يت ي ناب )
و تو نيز يك عشق جاودانه
نه از دل سنگي ات نشاني خواهد بود
و نه دلمردگي ام
.مارگريتا ! به سوي تو مي آيم
بد ل تو، در اين دنيا ي ناشناس
روحم را مي آزارد
.آن زمان كه بميرم
به استقبالم خواهي آمد؟
با دسته گلي معطر ، و آغوشي واقعي؟ .... ادامه شعر در ماهنامه ادبي ماندگارشماره شهريور

23.09.06










شعري از ماركوس بومهارد
يكي از شاعران جوان نسل امروز آلمان

مي داني هنوز
چطور مي خواستم ستاره ها را از آسمان
،برايت به پايين بياورم
.و براي مان يك آرزو را به واقعيت پيوند بزنم ؟
،اما تو هنوز معتقد بودي
!كه آنها خيلي بالا هستند
،ديروز بطور اتفاقي خودم را دراز كردم
،به طرف آسمان
.و يك ستاره در ميان دستانم فرو افتاد
،ستاره هنوز گرم بود و به من نشان داد
كه روياها شايد فوري به واقعيت مبدل نمي شوند؛
اما يك زماني چرا ....!؟

Markus Bomhard

Weißt Du noch,
wie ich Dir die Sterne vom Himmel
holen wollte,
um uns einen Traum zu erfüllen?
Aber
Du meintest,
sie hingen viel zu hoch ...!
Gestern
streckte ich mich zufällig
dem Himmel entgegen,
und ein Stern fiel
in meine Hand hinein.
Er war noch warm
und zeigte mir,
daß Träume vielleicht nicht sofort
in Erfüllung gehen;
aber irgendwann ...?!

10.06.06














شعري از: ريچارد براتيگان
برگردان : رامين رحيمي

با عشق بايد با يك دوست رفتار كرد
.من اين را برايت آرزو مي كنم
من نمي خواهم كه چشمانت در يك روزباراني فراموش شوند؛
،همچون گمشده يي در كيف دستي بدون ته
.كه هيچ چيز را به خاطر نمي آورد


با عشق بايد با يك دوست رفتار كرد
،من نمي خواهم كه سرنوشت ات اينگونه به پايان رسد
مثل پيكره يي از يك سنگ مرمر زخمي ، در يك عمارت فرو ريخته ؛
.وچون پلي از جنس خار و خاشاك، كه پرندگان با آن لانه مي سازند

با عشق بايد با يك دوست رفتار كرد
آنقدر چيزهايي بهتر برايت وجود دارد
كه تو بخواهي احساسات خودت را بفروشي
همچون فروختنِ يك فانوس جادويي به كسي كه
بدنش هيچ نوري از خود ساطع نمي كند......متن كامل شعر در پايگاه ادبي آتي بان

Übersetzt von Johannes Beilharz

Mit Liebe behandelt man keinen Freund

Mit Liebe behandelt man keinen Freund.
Das würde ich dir nicht an den Hals wünschen. Ich möchte
nicht, daß deine Augen an einem Regentag
vergessen werden, verloren in der bodenlosen Handtasche
derer, die sich an nichts erinnern können.

Mit Liebe behandelt man keinen Freund.
Ich möchte nicht, daß es mit dir dieses Ende nimmt,
dein Körper wie verwundeter Marmor in die
Architektur derer gegossen, die Brücken aus
flügellahmen Vögeln bauen.

Mit Liebe behandelt man keinen Freund.
Es gibt so viel Besseres für dich,
als daß deine Gefühle verkauft werden -
verkauft als magische Laternen an jemand,
dessen Körper kein Licht wirft.

07.03.06


" شعري از : دوست خوب و شاعرم " در . باو فريتسه
عشق بي حد ومرز
مانند پرنده يي كه در شب به دور شمع مي چرخد
من هم به دورت پرواز خواهم كرد
با تمامي قبلم به تو عشق مي ورزم
اما لطفااز من نپرس چرا؟
امشب در آتش عشق
يقينا سوخته خواهم شد
اما اين برايم بهاي گزافي نخواهد بود
حتي عاقبت اين كار برايم روشن است....ادامه شعر در والس ادبي



Der.Baufritze


Selbstlose Liebe


Wie der Nachtfalter um die Kerzen,
fliege ich um Dich herum,
ich liebe Dich von ganzem Herzen,
frag mich bitte nicht warum?
Heutenacht im Liebesfeuer,
werde sicher ich verbrannt,
der Preis ist mir nicht zu teuer,
auch die Folgen mir bekannt.

>